امیر عقیلی سرتیپ دوم ستاد لشگر سی پیاده گردان
گرگان یک روز به حاج همت گفت
"من از شما بدجور دلخورم "
حاج همت گفت: "بفرمایید چه دلخوری دارید ؟ "
گفت :حاجی شما هروقت از کنار پاسگاههای ارتش رد میشوید یک دست تکان میدهید و با سرعت رد میشوید ولی وقتی از کنار بسیجی های خودتان رد میشوید هنوز یک کیلومتر مانده چراغ میزنی ، بوق میزنی ؛ ارام ارام سرعتت را کم میکنی 20 متر مانده به دژبانی بسبجیها پیاده میشوی لبخند میزنی دوباره دست تکان میدهی بعد سوار میشوی و از کنار دژبانی رد میشوی همه ما از این تبعیض مابین ارتشیها وبسیجیها دلخوریم
حاج همت با لبخند گفت : اصل ماجرا این است که دژبانهای ارتشی چند ماه اموزش تخصصی دیده اند اگر ماشینی از دژبانی رد بشود وبه او مشکوک شوند از دور بهش علامت میدن بعد تیرهوایی میزنند اخر کار اگر خواست بدون توجه ازدژبانی رد شود به لاستیک ماشین تیر میزنند
ولی این بسیجیها که تو میگی اگر مشکوک شوند اول رگبار میبندند تازه بعد یادشان میافتد باید ایست بدهند یک خشاب را خالی میکنند بابای صاحب بچه را در میاورند بعد چند تا تیرهوایی شلیک میکنند و اخر که فاتحه طرف خوانده شد داد میزنند ایست
این را که حاجی گفت ، بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد
شروع کرد تند تند راه رفتن
خیلی عصبانی بود
دست منو گرفته بود و با خودش میکشید.. رسیدیم سرِ چارراه
با یه نگاهِ خیلی جدی گفت همین جا وایسا تا من بیام
رفتش سمتِ مغازه گل فروشی بعد چند دقیقه دیدم اومد سمتم یه شاخه رز دستش بود
بلند داد زد
دوستت دارم میفهمی؟؟
جواب ندادم دوباره صداشو انداخت تو سرش و بلندتر از قبل گفت:
آااااااای ایها الناس من عااااااشقشم همه ببینید
خندم گرفته بود مثلِ پسر بچه هایی که واسه خریدنِ اسباب بازی تو خیابون بلند بلند گریه میکنن و داد میزنن
اومد درِ گوشم گفت
قهر که میکنی همینجوری میشم یه دیوونه که حاضره دنیاشو واسه خندیدنت بده
تو حتی چشماتم میخنده
واسم دو خط بخند تا قد یه شاهنامه تو دلم قند آب کنن
قدر آدم هایی را که زود عصبانی میشوند را بدانید
اینها همان لحظه داد میزنند
سرخ میشوند
قلبشان درد میگیرد
دستانشان میلرزد
ولی
برای زمین زدنتان هیچ نقشه ای نمیکشند
آن ها تمام نقشه شان همان عصبانیتشان بوده و تمام
آدمهایی که زود عصبانی میشوند
آدم هایی هستند که رفیق ترین و صاف ترین وجدان ها را دارند